صفحه شخصی زینب محمدخانی   
 
نام و نام خانوادگی: زینب محمدخانی
استان: تهران - شهرستان: تهران
رشته: کارشناسی عمران - پایه نظام مهندسی: سه
شغل:  طراح سازه و مترور در شرکت مهندسین مشاور زاویر
شماره نظام مهندسی:  10-3-6-77176
تاریخ عضویت:  1389/05/10
 روزنوشت ها    
 

 واقعیت تلخ روزگار ما بخش عمومی

21

زمستانی سرد ، کلاغ غذا نداشت تا جوجه هایش را سیر کند : گوشت بدن خودشو می کند و می داد به جوجه هاش می خوردند .
زمستان تمام شد و کلاغ مرد !
اما بچه هاش نجات پیدا کردند و گفتند ، آخی خوب شد مرد : راحت شدیم از این غذای تکراری !

این است واقعیت تلخ روزگار ما .....

یکشنبه 29 آبان 1390 ساعت 11:29  
 نظرات    
 
سیامک مطلبی 20:33 یکشنبه 29 آبان 1390
1
 سیامک مطلبی
متاسفانه درست هست
مهدی ناظمی 20:45 یکشنبه 29 آبان 1390
1
 مهدی ناظمی
بسیااار زیبا...
ممنون مهندس
مجید صابر 21:14 یکشنبه 29 آبان 1390
1
 مجید صابر
کنایه بسیار زیبایی بود به اوج فداکاری و افول قدر دانی .
مسعود احمدنژاد 22:57 یکشنبه 29 آبان 1390
1
 مسعود احمدنژاد
خوب شد مرد ، وگرنه وقتی پیر شد میذاشتنش خونه سالمندان و سالی یک بار هم بهش سر نمیزدن.
م افتخاری 08:45 دوشنبه 30 آبان 1390
1
 م افتخاری
جالب و تامل برانگیز بود
سپاس
هاوری نصیری 12:14 دوشنبه 30 آبان 1390
1
 هاوری نصیری
ممنون مهندس
نایب شجاع شفیعی 12:48 دوشنبه 30 آبان 1390
1
 نایب شجاع شفیعی
با تشکر از شما- روز به روز به این واقعیت نزدیکتر می شویم.
زینب محمدخانی 13:11 دوشنبه 30 آبان 1390
2
 زینب محمدخانی
ممنونم از همه دوستان.توی این روزگار از این واقعیت های تلخ ، زیاد داریم .
کورش نیکزاد 14:08 دوشنبه 30 آبان 1390
1
 کورش نیکزاد
با عرض معذرت
خیلی بی مزه و بی مفهوم بود
مهدی سلطانی 20:23 دوشنبه 30 آبان 1390
2
 مهدی سلطانی
mer30
خیلی بامزه و با مفهوم بود
زینب محمدخانی 07:59 سه شنبه 1 آذر 1390
4
 زینب محمدخانی
به هر حال هر کس نظری داره.ممنونم از نظرتون آقای نیکزاد.
محمد مهدی معمر 10:13 شنبه 5 آذر 1390
0
 محمد مهدی معمر
تامل برانگیز بود
م. مستاجران 08:44 یکشنبه 6 آذر 1390
1
 م. مستاجران
با سلام :
در وصف کلاغ :

آن شب پرنده به آشیان نرسید
و آخر قصه را کلاغ به میل خودش عوض کرد
ستارگان بر دوش کهکشان تشیع شدند
فصول هر یک به رنگی در آمدند
و تنها پاییزماند
که همیشه زرد بود
به رنگ زندگی ! ...
____________________________________
کلاغ وقتی فهمید مترسک ها مرده اند
شالیزار را به تاراج گرفت !!!!!!!!!!!!
م. مستاجران 08:46 یکشنبه 6 آذر 1390
1
 م. مستاجران
با سلام :
مطلب قشنگی بود
می گویند آواز کلاغ هم چون خودش سیاه است
کس نمی گوید فریادی پر غصه است..................
که چرا وقتی او را می بینیم سنگ بر میداریم؟ ...
حمیدرضا ولیزاده لادی 11:49 یکشنبه 6 آذر 1390
0
 حمیدرضا ولیزاده لادی
باتشکر از سرکار خانم محمدخانی
به نظر بنده یه روش دیگه هم برا حل این مشکل وجود داشته:
خب کلاغ میتونست گوشت تن کلاغای دیگه رو بکنه بده بچه هاش بخورند.
اون وقت دیگه هم نمی مرد و هم بچه هاش غذای تکراری نمیخوردند.
مگه نه!!
زینب محمدخانی 13:16 یکشنبه 6 آذر 1390
1
 زینب محمدخانی
آقای مهندس مستاجران.ممنونم به خاطر متن زیباتون .
بهنام مکسایی 13:58 یکشنبه 6 آذر 1390
0
 بهنام مکسایی
سلام خانوم محمد خانی خسته نباشید.ممنون عالی بود .من خودمم همین مطلب رو ارسال کرده بودم فکر کردم مطلب خودمه .به هر حال فوفق باشید.
محمدرضا هاشمی 14:22 یکشنبه 6 آذر 1390
0
 محمدرضا هاشمی
از نگاشتن این سرود درد ممنون خ-مهندس
مژگان فدایی 14:54 یکشنبه 6 آذر 1390
0
 مژگان  فدایی
جناب ولیزاده لادی,دوست عزیز این دیگه چه حرفیه؟بااین شیوه مضمون پست به کل تغییرمیکنه
توروخداازاین پیشنهادهای پراز عاطفه ونوع دوستی ندید.