صفحه شخصی زینب محمدخانی   
 
نام و نام خانوادگی: زینب محمدخانی
استان: تهران - شهرستان: تهران
رشته: کارشناسی عمران - پایه نظام مهندسی: سه
شغل:  طراح سازه و مترور در شرکت مهندسین مشاور زاویر
شماره نظام مهندسی:  10-3-6-77176
تاریخ عضویت:  1389/05/10
 روزنوشت ها    
 

 هیچ مانعی را بــاور نکن بخش عمومی

28

هیچ مانعی را بــاور نکن


پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می‌کرد.
او می‌خواست مزرعه سیب‌زمینی‌اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود.
تنها پسرش که می‌توانست به او کمک کند، در زندان بود!

پیرمرد نامه‌ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد: پسر عزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم. من نمی‌خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده‌ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می‌شد. من می‌دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می‌زدی ... دوستدار تو پدر

پس از چند روز پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد: پدر به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن من آنجا اسلحه پنهان کرده ام.

صبح روز بعد 12 نفر از مأموران اف.بی.آی و افسران پلیس محلی دیده شدند و تمام مزرعه را برای یافتن اسلحه ها شخم زدند بدون این‌که اسلحه‌ای پیدا کنند.
پیرمرد بهت‌زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می‌خواهد چه کند؟
پسرش پاسخ داد: پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می‌توانستم برایت انجام بدهم.


هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد. اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می‌توانید آن را انجام بدهید. مانع ذهن شماست نه زمان و مکانی که به آن وابسته اید. در رابطه با این موضوع بیاد شعر زیبایی از مهدی جوینی افتادم که تقدیم شما دوستان می کنم :



آزاد شو از بند خویش، زنجیر را بــاور نکن
اکنون زمان زندگیست، تاخیر را بــاور نکن

حرف از هیاهو کم بزن از آشتی‌ها دم بزن
از دشمنی پرهیز کن، شمشیر را بــاور نکن

خود را ضعیف و کم ندان، تنها در این عالم ندان
تو شاهکار خالقی، تحقیر را بــاور نکن

بر روی بوم زندگی هر چیز می‌خواهی بکش
زیبا و زشتش پای توست تقدیر را بــاور نکن

تصویر اگر زیبا نبود، نقّاش خوبی نیستی
از نو دوباره رسم کن، تصویر را بــاور نکن

خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید
پرواز کن تا آرزو، زنجیر را بــاور نکن

یکشنبه 9 مرداد 1390 ساعت 10:50  
 نظرات    
 
حمیدرضا حسینی 17:54 دوشنبه 10 مرداد 1390
6
 حمیدرضا حسینی
بسیار عالی
هیوا آتشبار 14:34 چهارشنبه 12 مرداد 1390
8
 هیوا آتشبار
ممنون خانم محمدخانی واقعاً داستان جالب و آموزنده ای بود.
به امید فرداهای بهتر.
رضا حکمت 17:27 یکشنبه 16 مرداد 1390
4
 رضا حکمت
خیلی زیبا بود
عباسعلی پرهیزکاری 13:57 یکشنبه 23 مرداد 1390
3
 عباسعلی پرهیزکاری
ممنون از مطالب دلنشین شما
رابین صدیق پور 14:03 یکشنبه 23 مرداد 1390
3
 رابین صدیق پور
سلام.
ایده بسیار خوبی بود.مرسی.
وریا ژولیده 14:12 یکشنبه 23 مرداد 1390
5
 وریا ژولیده
خیلی جالب بود
ممنون
بهروز بیگلر 14:39 چهارشنبه 2 شهریور 1390
6
 بهروز بیگلر
بسیار عالی بود خانم مهندس

آزاد شو از بند خویش، زنجیر را بــاور نکن
اکنون زمان زندگیست، تاخیر را بــاور نکن
کورش نیکزاد 18:55 شنبه 7 آبان 1390
1
 کورش نیکزاد
بسیار عالی و دلنشین بود
دست شما درد نکنه